نابرابری شدید ثروت نشانه بی ثباتی اقتصاد جهانی است: آینده اقتصاد P1

اعتبار تصویر: کوانتوم ران

نابرابری شدید ثروت نشانه بی ثباتی اقتصاد جهانی است: آینده اقتصاد P1

    در سال 2014، مجموع ثروت 80 ثروتمند جهان مساوی ثروت 3.6 میلیارد نفر (یا حدود نیمی از نژاد بشر). بر اساس گزارش گروه مشاوره بوستون، انتظار می رود تا سال 2019، میلیونرها تقریبا نیمی از ثروت شخصی جهان را کنترل کنند. گزارش ثروت جهانی 2015.

    این سطح از نابرابری ثروت در بین ملت‌ها در بالاترین نقطه خود در تاریخ بشر است. یا برای استفاده از کلمه ای که اکثر کارشناسان دوست دارند، نابرابری ثروت امروزی بی سابقه است.

    برای به دست آوردن احساس بهتری نسبت به میزان کج بودن شکاف ثروت، تجسم شرح داده شده در این ویدیوی کوتاه زیر را بررسی کنید: 

     

    گذشته از احساس عمومی ناعادلانه بودن، این نابرابری ثروت ممکن است در شما احساس شود، تأثیر و تهدید واقعی که این واقعیت در حال ظهور ایجاد می کند بسیار جدی تر از آن چیزی است که سیاستمداران ترجیح می دهند شما باور کنید. برای درک دلیل، ابتدا برخی از علل ریشه ای که ما را به این نقطه شکست رسانده اند را بررسی می کنیم.

    علل نابرابری درآمد

    با نگاه عمیق‌تر به این شکاف ثروت، متوجه می‌شویم که هیچ دلیلی برای سرزنش وجود ندارد. در عوض، این عوامل متعددی هستند که در مجموع با وعده مشاغل پردرآمد برای توده‌ها، و در نهایت، دوام خود رویای آمریکایی از بین رفته‌اند. برای بحث ما در اینجا، اجازه دهید به بررسی سریع برخی از این عوامل بپردازیم:

    تجارت آزاد: در طول دهه 1990 و اوایل دهه 2000، موافقت نامه های تجارت آزاد - مانند نفتا، آسه آن، و احتمالاً اتحادیه اروپا - در میان اکثر وزرای دارایی جهان رایج شد. و روی کاغذ، این رشد محبوبیت کاملاً قابل درک است. تجارت آزاد به طور قابل توجهی هزینه های صادرکنندگان یک کشور را برای فروش کالاها و خدمات خود در سطح بین المللی کاهش می دهد. نکته منفی این است که کسب و کار یک کشور را نیز در معرض رقابت بین المللی قرار می دهد.

    شرکت‌های داخلی که از نظر فناوری ناکارآمد بودند یا از نظر فناوری عقب بودند (مانند کشورهای در حال توسعه) یا شرکت‌هایی که تعداد قابل توجهی از کارمندان با حقوق بالا را استخدام می‌کردند (مانند کشورهای توسعه‌یافته) نتوانستند در بازار بین‌المللی تازه افتتاح شده کار خود را تکمیل کنند. از سطح کلان، تا زمانی که کشور بیش از آنچه که شرکت‌های داخلی شکست خورده از دست داده بود، کسب و کار و درآمد بیشتری به دست آورد، تجارت آزاد یک سود خالص بود.

    مشکل اینجاست که در سطح خرد، کشورهای توسعه یافته شاهد سقوط بیشتر صنعت تولیدی خود در اثر رقابت بین المللی بودند. و در حالی که تعداد بیکاران افزایش می یافت، سود بزرگترین شرکت های کشور (شرکت هایی که به اندازه کافی بزرگ و پیچیده بودند تا بتوانند در صحنه بین المللی رقابت کنند و برنده شوند) در بالاترین حد خود قرار داشت. به طور طبیعی، این شرکت ها از بخشی از ثروت خود برای لابی کردن سیاستمداران برای حفظ یا گسترش قراردادهای تجارت آزاد استفاده کردند، علی رغم از دست دادن مشاغل پردرآمد برای نیمی دیگر از جامعه.

    برون سپاری. در حالی که ما در مورد تجارت آزاد هستیم، نمی توان به برون سپاری اشاره کرد. همانطور که تجارت آزاد بازارهای بین‌المللی را آزاد کرد، پیشرفت‌ها در لجستیک و حمل و نقل کانتینری به شرکت‌های کشورهای توسعه‌یافته این امکان را داد که پایگاه تولیدی خود را به کشورهای در حال توسعه منتقل کنند، جایی که نیروی کار ارزان‌تر بود و قوانین کار تقریباً وجود نداشت. این جابجایی میلیاردها صرفه جویی در هزینه را برای بزرگترین شرکت های چندملیتی جهان به همراه داشت، اما برای سایرین هزینه داشت.

    باز هم، از دیدگاه کلان، برون سپاری برای مصرف کنندگان در جهان توسعه یافته یک موهبت بود، زیرا هزینه تقریباً همه چیز را کاهش داد. برای طبقه متوسط، این امر باعث کاهش هزینه های زندگی آنها شد، که حداقل به طور موقت گزش از دست دادن مشاغل پردرآمد آنها را کاهش داد.

    اتوماسیون. در فصل سوم این مجموعه، چگونگی چگونگی آن را بررسی می کنیم اتوماسیون برون سپاری این نسل است. با سرعت فزاینده‌ای، سیستم‌های هوش مصنوعی و ماشین‌های پیچیده در حال حذف بیشتر و بیشتر وظایفی هستند که قبلاً در انحصار انسان‌ها بودند. چه مشاغل یقه آبی مانند آجرکاری یا مشاغل یقه سفید مانند معاملات سهام، شرکت ها در سراسر هیئت مدیره راه های جدیدی برای استفاده از ماشین های مدرن در محل کار پیدا می کنند.

    و همانطور که در فصل چهارم بررسی خواهیم کرد، این روند بر کارگران در جهان در حال توسعه تأثیر می گذارد، درست به همان اندازه که در جهان توسعه یافته است - و عواقب بسیار شدیدتری دارد. 

    کوچک شدن اتحادیه. از آنجایی که کارفرمایان در حال تجربه رونق بهره وری به ازای هر دلار خرج شده هستند، ابتدا به لطف برون سپاری و اکنون به دلیل اتوماسیون، کارگران، به طور کلی، اهرم بسیار کمتری نسبت به گذشته در بازار دارند.

    در ایالات متحده، تولید انواع و اقسام آن نابود شده است و به همراه آن، پایگاه عظیمی از اعضای اتحادیه که زمانی بزرگ آن بود. توجه داشته باشید که در دهه 1930، از هر سه کارگر ایالات متحده، یک نفر عضو یک اتحادیه بود. این اتحادیه ها از حقوق کارگران حمایت کردند و از قدرت چانه زنی جمعی خود برای بالا بردن دستمزدهای مورد نیاز برای ایجاد طبقه متوسطی که امروزه در حال از بین رفتن هستند، استفاده کردند. از سال 2016، عضویت اتحادیه به یک نفر از هر XNUMX کارگر کاهش یافته است که نشانه‌های کمی از بازگشت مجدد دارد.

    ظهور متخصصان. طرف دیگر اتوماسیون این است که در حالی که هوش مصنوعی و روباتیک قدرت چانه زنی و تعداد فرصت های شغلی را برای کارگران با مهارت پایین تر محدود می کند، کارگران با مهارت بالاتر و تحصیلات عالی که هوش مصنوعی (هنوز) نمی تواند جایگزین آنها شود، می توانند دستمزدهای بسیار بالاتری را نسبت به آنچه که بود، به دست آورند. ممکن است قبل از به عنوان مثال، کارگران در بخش‌های مالی و مهندسی نرم‌افزار می‌توانند حقوق‌ها را تا شش رقم بخوانند. رشد حقوق برای این مجموعه تخصصی از متخصصان و کسانی که آنها را مدیریت می کنند به شدت به رشد آماری نابرابری ثروت کمک می کند.

    تورم حداقل دستمزد را می خورد. عامل دیگر این است که حداقل دستمزد در بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته در طول سه دهه گذشته سرسختانه راکد مانده است، به طوری که افزایش‌های دستوری دولت معمولاً بسیار کمتر از میانگین نرخ تورم است. به همین دلیل، همین تورم، ارزش واقعی حداقل دستمزد را از بین برده است، و راه رفتن به طبقه متوسط ​​را برای طبقه‌های پایین‌تر سخت‌تر می‌کند.

    مالیات به نفع ثروتمندان. شاید تصور کردن در حال حاضر دشوار باشد، اما در دهه 1950، نرخ مالیات برای بالاترین درآمدهای آمریکا تقریباً 70 درصد بود. این نرخ مالیات از آن زمان با برخی از چشمگیرترین کاهش ها که در اوایل دهه 2000 اتفاق افتاد، کاهش یافته است، از جمله کاهش قابل توجه مالیات بر املاک ایالات متحده. در نتیجه، یک درصد ثروت خود را به صورت تصاعدی از درآمد کسب و کار، درآمد سرمایه و سود سرمایه افزایش دادند، در حالی که بیشتر این ثروت را از نسلی به نسل دیگر منتقل کردند.

    طلوع کار بی ثبات. در نهایت، در حالی که مشاغل طبقه متوسط ​​با درآمد خوب ممکن است در حال کاهش باشند، مشاغل کم درآمد و پاره وقت در حال افزایش هستند، به ویژه در بخش خدمات. جدا از دستمزد کمتر، این مشاغل خدماتی با مهارت کمتر تقریباً همان مزایایی را که مشاغل تمام وقت ارائه می دهند ارائه نمی دهند. و ماهیت متزلزل این مشاغل، پس انداز و بالا رفتن از نردبان اقتصادی را بسیار سخت می کند. بدتر از آن، از آنجایی که میلیون‌ها نفر دیگر در سال‌های آینده به سمت این «اقتصاد گیج» سوق داده می‌شوند، فشار نزولی بیشتری بر دستمزدها از این مشاغل پاره‌وقت وارد می‌کند.

     

    در مجموع، عواملی که در بالا توضیح داده شد را می‌توان به‌طور کلی به‌عنوان روندهایی که توسط دست نامرئی سرمایه‌داری پیش می‌رفت، توضیح داد. دولت‌ها و شرکت‌ها صرفاً سیاست‌هایی را ترویج می‌کنند که منافع تجاری آنها را ارتقا می‌دهد و پتانسیل سود آنها را به حداکثر می‌رساند. مشکل این است که با افزایش شکاف نابرابری درآمد، شکاف‌های جدی در بافت اجتماعی ما شروع به گشودن می‌کنند و مانند زخمی باز می‌چرخند.

    تأثیر اقتصادی نابرابری درآمد

    از جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه 1970، هر پنجم (پنجک) توزیع درآمد در میان جمعیت ایالات متحده به روشی نسبتاً یکسان رشد کرد. با این حال، پس از دهه 1970 (به استثنای کوتاهی در سال های کلینتون)، توزیع درآمد بین بخش های مختلف جمعیت ایالات متحده به طور چشمگیری از هم جدا شد. در واقع، یک درصد بالای خانواده ها یک 278 درصد افزایش می یابد در درآمد واقعی خود پس از مالیات بین سال‌های 1979 تا 2007، در حالی که 60 درصد میانی شاهد افزایش کمتر از 40 درصدی بودند.

    اکنون، چالشی که این همه درآمد در دست افراد معدودی متمرکز شده است این است که مصرف معمولی را در کل اقتصاد کاهش می‌دهد و آن را در سراسر جهان شکننده‌تر می‌کند. چند دلیل برای اینکه چرا این اتفاق می افتد وجود دارد:

    اولاً، در حالی که ثروتمندان ممکن است بیشتر برای چیزهایی که مصرف می‌کنند خرج کنند (مانند کالاهای خرده‌فروشی، غذا، خدمات و غیره)، آنها لزوماً بیشتر از یک فرد معمولی خرید نمی‌کنند. برای مثالی بسیار ساده شده، تقسیم 1,000 دلار به طور مساوی بین 10 نفر ممکن است منجر به خرید 10 جین شلوار جین به قیمت 100 دلار یا 1,000 دلار فعالیت اقتصادی شود. در همین حال، یک فرد ثروتمند با همان 1,000 دلار به 10 شلوار جین نیاز ندارد، آنها ممکن است بخواهند حداکثر سه شلوار جین بخرند. و حتی اگر هر یک از آن شلوار جین به جای 200 دلار، 100 دلار قیمت داشته باشد، باز هم حدود 600 دلار فعالیت اقتصادی در مقابل 1,000 دلار خواهد بود.

    از این نقطه، ما باید در نظر بگیریم که هر چه ثروت کمتر و کمتری در میان جمعیت به اشتراک گذاشته شود، افراد کمتری پول کافی برای صرف مصرف معمولی خواهند داشت. این کاهش هزینه ها باعث کاهش فعالیت اقتصادی در سطح کلان می شود.

    البته، پایه خاصی وجود دارد که افراد برای زندگی باید آن را خرج کنند. اگر درآمد مردم کمتر از این میزان پایه باشد، مردم دیگر نمی‌توانند برای آینده پس‌انداز کنند و طبقه متوسط ​​(و فقرا که به اعتبار دسترسی دارند) مجبور می‌شوند بیش از توان خود وام بگیرند تا بتوانند نیازهای اولیه مصرف خود را حفظ کنند. .

    خطر این است که وقتی وضعیت مالی طبقه متوسط ​​به این نقطه برسد، هر رکود ناگهانی در اقتصاد می تواند ویرانگر شود. اگر مردم شغل خود را از دست بدهند، پس‌اندازی برای پس انداز نخواهند داشت، و همچنین بانک‌ها آزادانه به کسانی که نیاز به پرداخت اجاره دارند وام نمی‌دهند. به عبارت دیگر، یک رکود جزئی که دو یا سه دهه پیش یک مبارزه خفیف بود، می‌تواند منجر به یک بحران بزرگ امروزی شود (نشانه فلاش بک به 2008-9).

    تأثیر اجتماعی نابرابری درآمد

    در حالی که عواقب اقتصادی نابرابری درآمد ممکن است ترسناک باشد، تأثیر مخربی که می تواند بر جامعه داشته باشد ممکن است بسیار بدتر باشد. یک مورد بارز کاهش تحرک درآمد است.

    با کاهش تعداد و کیفیت مشاغل، تحرک درآمد همراه با آن کاهش می‌یابد، و این امر باعث می‌شود که افراد و فرزندانشان از جایگاه اقتصادی و اجتماعی که در آن متولد شده‌اند، بالاتر بروند. با گذشت زمان، این پتانسیل این را دارد که اقشار اجتماعی را در جامعه تثبیت کند، طبقه‌ای که در آن ثروتمندان شبیه اشراف اروپای قدیم هستند و فرصت‌های زندگی مردم بیشتر بر اساس میراث آنها تعیین می‌شود تا استعداد یا دستاوردهای حرفه‌ای‌شان.

    حتی با توجه به زمان، این تقسیم اجتماعی می‌تواند با دور شدن ثروتمندان از فقیر در پشت اجتماعات سرپوشیده و نیروهای امنیتی خصوصی، فیزیکی شود. این می‌تواند منجر به تقسیم‌بندی‌های روان‌شناختی شود که در آن ثروتمندان احساس همدلی و درک کمتری نسبت به فقرا می‌کنند، برخی معتقدند که ذاتاً بهتر از آنها هستند. اخیراً، با ظهور اصطلاح تحقیرآمیز «امتیاز»، پدیده دوم از نظر فرهنگی بیشتر قابل مشاهده است. این اصطلاح در مورد اینکه چگونه کودکانی که توسط خانواده‌های با درآمد بالاتر بزرگ می‌شوند، ذاتاً دسترسی بیشتری به مدرسه بهتر و شبکه‌های اجتماعی انحصاری دارند که به آنها امکان موفقیت در آینده را می‌دهد، اعمال می‌شود.

    اما بیایید عمیق تر کاوش کنیم.

    با افزایش نرخ بیکاری و بیکاری در میان گروه های درآمدی پایین تر:

    • جامعه با میلیون ها مرد و زن در سن کار که مقدار زیادی از ارزش خود را از اشتغال می گیرند، چه خواهد کرد؟

    • چگونه می‌توانیم تمام دست‌های بیکار و مستاصل را که ممکن است انگیزه روی آوردن به فعالیت‌های غیرقانونی برای کسب درآمد و ارزش خود را داشته باشند، کنترل کنیم؟

    • چگونه والدین و فرزندان بزرگ‌شان تحصیلات پس از متوسطه را تامین می‌کنند - ابزاری حیاتی برای رقابتی ماندن در بازار کار امروز؟

    از منظر تاریخی، افزایش نرخ فقر منجر به افزایش نرخ ترک تحصیل، نرخ بارداری نوجوانان و حتی افزایش نرخ چاقی می شود. بدتر از آن، در مواقع استرس اقتصادی، مردم به حس قبیله گرایی برمی گردند، جایی که از افرادی که «شبیه خودشان» هستند، حمایت می کنند. این می تواند به معنای گرایش به پیوندهای خانوادگی، فرهنگی، مذهبی یا سازمانی (مثلاً اتحادیه ها یا حتی باندها) به قیمت تمام شدن دیگران باشد.

    برای درک اینکه چرا این قبیله‌گرایی تا این حد خطرناک است، نکته مهمی که باید در نظر داشت این است که نابرابری، از جمله نابرابری درآمد، بخشی طبیعی از زندگی است و در برخی موارد برای تشویق رشد و رقابت سالم بین مردم و شرکت‌ها مفید است. با این حال، پذیرش اجتماعی نابرابری زمانی شروع به فروپاشی می کند که مردم امید خود را به توانایی خود برای رقابت منصفانه، در توانایی خود برای بالا رفتن از نردبان موفقیت در کنار همسایه خود از دست می دهند. بدون هویج تحرک اجتماعی (درآمد)، مردم احساس می‌کنند که تراشه‌ها در برابر آنها انباشته شده است، که سیستم تقلب شده است، افرادی هستند که فعالانه علیه منافع آنها کار می‌کنند. از نظر تاریخی، این نوع احساسات به جاده های بسیار تاریک منتهی می شود.

    پیامدهای سیاسی نابرابری درآمد

    از منظر سیاسی، فسادی که نابرابری ثروت می تواند ایجاد کند در طول تاریخ به خوبی مستند شده است. هنگامی که ثروت در دست افراد بسیار معدودی متمرکز می شود، آن عده معدودی در نهایت اهرم بیشتری بر احزاب سیاسی به دست می آورند. سیاستمداران برای تامین مالی به ثروتمندان مراجعه می کنند و ثروتمندان برای احسان به سیاستمداران مراجعه می کنند.

    بدیهی است که این معاملات پشت سر هم ناعادلانه، غیراخلاقی و در بسیاری از موارد غیرقانونی هستند. اما به طور کلی، جامعه نیز این دست دادن های پنهانی را با نوعی بی تفاوتی ناامیدکننده تحمل کرده است. و با این حال، به نظر می رسد که شن ها زیر پای ما در حال جابجایی هستند.

    همانطور که در بخش قبل اشاره شد، زمان‌های شکنندگی شدید اقتصادی و تحرک محدود درآمد می‌تواند باعث شود رای‌دهندگان احساس آسیب‌پذیری و قربانی شدن کنند.  

    این زمانی است که پوپولیسم راهپیمایی می کند.

    در مواجهه با کاهش فرصت های اقتصادی برای توده ها، همان توده ها خواستار راه حل های رادیکال برای رسیدگی به مشکلات اقتصادی خود خواهند بود - آنها حتی به نامزدهای سیاسی حاشیه ای رای خواهند داد که وعده اقدام سریع، اغلب با راه حل های افراطی را می دهند.

    نمونه زانویی که اکثر مورخان در توضیح این لغزش های چرخه ای به پوپولیسم استفاده می کنند، ظهور نازیسم است. پس از جنگ جهانی اول، نیروهای متفقین برای دریافت غرامت برای تمام خسارات وارده در طول جنگ، مشکلات اقتصادی شدیدی را بر روی جمعیت آلمان قرار دادند. متأسفانه، غرامت های سنگین اکثریت آلمانی ها را به طور بالقوه برای نسل ها در فقر شدید قرار می دهد - این تا زمانی است که یک سیاستمدار حاشیه ای (هیتلر) ظهور کرد که قول داد به همه غرامت ها پایان دهد، غرور آلمان را بازسازی کند و خود آلمان را بازسازی کند. همه ما می دانیم که چگونه شد.

    چالشی که امروز (2017) ما با آن روبرو هستیم این است که بسیاری از شرایط اقتصادی که آلمانی ها پس از جنگ جهانی اول مجبور به تحمل آن شدند، اکنون به تدریج توسط اکثر کشورها در سراسر جهان احساس می شود. در نتیجه، ما شاهد ظهور دوباره جهانی در سیاستمداران و احزاب پوپولیست هستیم که در سراسر اروپا، آسیا و، بله، آمریکا به قدرت برگزیده می شوند. در حالی که هیچ یک از این رهبران پوپولیست امروزی به اندازه هیتلر و حزب نازی بد نیستند، اما همه آنها با پیشنهاد راه حل های افراطی برای مسائل پیچیده و سیستماتیکی که عموم مردم از پرداختن به آنها ناامید هستند، جایگاه خود را به دست می آورند.

    متأسفانه، دلایل ذکر شده قبلی در پشت نابرابری درآمد تنها در دهه های آینده بدتر خواهد شد. این بدان معناست که پوپولیسم اینجاست که بماند. بدتر از آن، این بدان معناست که سیستم اقتصادی آینده ما توسط سیاستمدارانی که تصمیم می‌گیرند بر اساس خشم عمومی به جای احتیاط اقتصادی، مختل خواهد شد.

    ... از جنبه مثبت، حداقل همه این اخبار بد بقیه این مجموعه در آینده اقتصاد را سرگرم کننده تر خواهد کرد. لینک های فصل های بعدی در زیر آمده است. لذت بردن!

    سری آینده اقتصاد

    سومین انقلاب صنعتی که باعث شیوع تورم شد: آینده اقتصاد P2

    اتوماسیون برون سپاری جدید است: آینده اقتصاد P3

    سیستم اقتصادی آینده برای فروپاشی کشورهای در حال توسعه: آینده اقتصاد P4

    درآمد پایه جهانی بیکاری انبوه را درمان می کند: آینده اقتصاد P5

    درمان های افزایش عمر برای ثبات اقتصادهای جهان: آینده اقتصاد P6

    آینده مالیات: آینده اقتصاد P7

    چه چیزی جایگزین سرمایه داری سنتی می شود: آینده اقتصاد P8

    به روز رسانی برنامه ریزی شده بعدی برای این پیش بینی

    2022-02-18

    مراجع پیش بینی

    پیوندهای محبوب و سازمانی زیر برای این پیش‌بینی ارجاع داده شد:

    مجمع جهانی اقتصاد
    مشکلات جهانی
    مالک میلیاردر کارتیه شاهد شکاف ثروت است که به ناآرامی های اجتماعی دامن می زند
    مجلات مطبوعاتی MIT

    پیوندهای Quantumrun زیر برای این پیش بینی ارجاع داده شدند: