آفریقا، دفاع از یک خاطره: جنگ جهانی سوم جنگ های آب و هوایی P10

اعتبار تصویر: کوانتوم ران

آفریقا، دفاع از یک خاطره: جنگ جهانی سوم جنگ های آب و هوایی P10

    2046 - کنیا، منطقه حفاظت شده ملی جنوب غربی مائو

    پشت نقره ای بالای شاخ و برگ جنگل ایستاده بود و با تابش خیره سرد و تهدیدآمیزی به نگاه من برخورد کرد. او خانواده ای برای محافظت داشت. یک نوزاد تازه متولد شده بود نه چندان دور بازی می کرد. او حق داشت که از نزدیک شدن انسان‌ها می‌ترسید. من و همکار پارکبانم او را کوداری صدا می کردیم. ما چهار ماه خانواده گوریل‌های کوهستانی او را دنبال می‌کردیم. ما آنها را از پشت درختی که در صد یاردی افتاده بود تماشا کردیم.

    من گشت‌های جنگلی را هدایت می‌کردم که از حیوانات در حفاظت‌گاه ملی جنوب غربی مائو، برای سرویس حیات وحش کنیا محافظت می‌کردند. از زمانی که پسر بودم این علاقه من بوده است. پدرم پارکبان بود و پدربزرگم قبل از او راهنمای انگلیسی ها بود. با همسرم هیمایا که در این پارک کار می کرد آشنا شدم. او یک راهنمای تور بود و من یکی از جاذبه هایی بودم که او برای بازدید از خارجی ها نشان می داد. خانه ساده ای داشتیم. ما زندگی ساده ای داشتیم. این پارک و حیواناتی که در آن زندگی می کردند زندگی ما را واقعا جادویی کرد. کرگدن ها و اسب آبی ها، بابون ها و گوریل ها، شیرها و کفتارها، فلامینگوها و گاومیش ها، سرزمین ما سرشار از گنج ها بود و ما هر روز آنها را با فرزندانمان تقسیم می کردیم.

    اما این رویا دوام نمی آورد. هنگامی که بحران غذا شروع شد، خدمات حیات وحش یکی از اولین خدماتی بود که دولت اضطراری پس از سقوط نایروبی به دست شورشیان و ستیزه جویان، تامین مالی آن را متوقف کرد. به مدت سه ماه، سرویس تلاش کرد تا از کمک‌کنندگان خارجی کمک مالی دریافت کند، اما به اندازه کافی نتوانسته بود ما را سرپا نگه دارد. خیلی زود، اکثر افسران و تکاوران خدمت را ترک کردند تا به ارتش بپیوندند. فقط اداره اطلاعات ما و کمتر از صد محیط بان برای گشت زنی در چهل پارک ملی و ذخیره گاه حیات وحش کنیا باقی ماندند. من یکی از آنها بودم.

    این یک انتخاب نبود، همانقدر که وظیفه من بود. چه کسی دیگری از حیوانات محافظت می کند؟ تعداد آنها از خشکسالی بزرگ در حال کاهش بود و با شکست بیشتر برداشت، مردم برای تغذیه خود به حیوانات روی آوردند. در عرض چند ماه، شکارچیانی که به دنبال گوشت ارزان قیمت بودند، میراثی را می خوردند که خانواده من چندین نسل از آن محافظت می کرد.

    محیط بانان باقیمانده تصمیم گرفتند تا تلاش های حفاظتی خود را بر روی گونه هایی متمرکز کنند که بیشتر در معرض خطر انقراض هستند و به نظر ما هسته اصلی فرهنگ کشور ما هستند: فیل ها، شیرها، حیوانات وحشی، گورخرها، زرافه ها و گوریل ها. کشور ما باید از بحران غذایی جان سالم به در ببرد، و همینطور موجودات زیبا و متمایز که آن را به خانه تبدیل کردند. ما قول دادیم از آن محافظت کنیم.

    اواخر بعد از ظهر بود و من و مردانم زیر سایه بان درخت جنگل نشسته بودیم و در حال خوردن گوشت مارهایی بودیم که قبلاً صید کرده بودیم. چند روز دیگر، مسیر گشت ما را به دشت‌های باز باز می‌گرداند، بنابراین تا زمانی که سایه داشتیم از آن لذت بردیم. زوادی، ایو و حلی با من نشسته بودند. آنها آخرین نفر از هفت تکاور بودند که نه ماه قبل از زمان نذر ما، داوطلبانه تحت فرمان من خدمت کردند. بقیه در جریان درگیری با شکارچیان غیرمجاز کشته شدند.

    آیو در حالی که تبلتش را از کوله پشتی اش بیرون می آورد گفت: «عباسی، دارم چیزی برمی دارم». «چهارمین گروه شکار وارد پارک شده است، در پنج کیلومتری شرق اینجا، نزدیک دشت. به نظر می‌رسد که گورخرهای گله عزیزی را هدف قرار می‌دهند.»

    "چند مرد؟" من پرسیدم.

    تیم ما برچسب های ردیابی را به حیوانات در هر گله اصلی از هر گونه در معرض خطر در پارک چسبانده بود. در همین حال، حسگرهای مخفی لیدار ما هر شکارچی را که وارد منطقه حفاظت شده پارک می شد، شناسایی می کرد. ما معمولاً به شکارچیان در گروه‌های چهار نفره یا کمتر اجازه شکار می‌دادیم، زیرا آنها اغلب فقط مردان محلی بودند که به دنبال شکار کوچک برای تغذیه خانواده‌هایشان بودند. گروه‌های بزرگ‌تر همیشه اکسپدیشن‌هایی را شکار می‌کردند که شبکه‌های جنایی پرداخت می‌کردند تا مقادیر زیادی گوشت بوته را برای بازار سیاه شکار کنند.

    «سی و هفت مرد. همه مسلح دو تا آرپی جی حمل می کنند.»

    زوادی خندید. "این قدرت آتش زیادی برای شکار چند گورخر است."

    در حالی که یک کارتریج تازه در تفنگ تک تیراندازم پر کردم، گفتم: «ما شهرت داریم.

    هالی با نگاهی شکست خورده به درخت پشت سرش خم شد. «قرار بود این روز آسانی باشد. اکنون تا غروب آفتاب مشغول گوربرداری خواهم بود.»

    "این صحبت ها بس است." از جایم بلند شدم. همه ما می دانیم که برای چه چیزی ثبت نام کرده ایم. ایو، آیا ما یک انبار اسلحه در نزدیکی آن منطقه داریم؟

    آیو روی نقشه تبلتش تند وشدید و ضربه زد. «بله قربان، از درگیری فاناکا سه ماه پیش. به نظر می‌رسد که ما چند بازی RPG از خودمان خواهیم داشت.»

    ***

    پاها را نگه داشتم. آیو بازوها را نگه داشت. جسد زوادی را به آرامی داخل قبر تازه حفر شده فرود آوردیم. هالی شروع به بیل زدن در خاک کرد.

    ساعت سه صبح بود که آیو نماز را تمام کرد. روز طولانی و نبرد طاقت فرسا بود. ما به خاطر فداکاری زوادی برای نجات جان من و هالی در یکی از حرکات برنامه ریزی شده تک تیراندازمان، کبود، خسته و عمیقا فروتن شدیم. تنها نکته مثبت پیروزی ما گنجینه ذخایر تازه ای بود که از شکارچیان غیرقانونی جمع آوری شده بود، از جمله سلاح های کافی برای سه انبار سلاح جدید و مواد غذایی بسته بندی شده به ارزش یک ماه.

    هالی با استفاده از آنچه از باتری خورشیدی تبلتش باقی مانده بود، ما را در یک راهپیمایی دو ساعته از میان بوته های متراکم به سمت کمپ جنگلی خود هدایت کرد. سایبان از قسمت‌هایی آنقدر ضخیم بود که دید در شب به سختی می‌توانست دست‌هایم را که از صورتم محافظت می‌کردند، مشخص کند. با گذشت زمان، یاتاقان خود را در امتداد بستر خشک شده رودخانه یافتیم که به کمپ برگشت.

    عباسی، ممکن است از شما چیزی بپرسم؟ آیو گفت: با سرعت زیاد کنارم راه برود. سرمو تکون دادم. «سه مرد در پایان. چرا به آنها شلیک کردی؟»

    "میدونی چرا."

    آنها فقط حامل گوشت بوته بودند. آنها مثل بقیه مبارز نبودند. اسلحه هایشان را انداختند. از پشت به آنها شلیک کردی.»

    ***

    لاستیک‌های عقب جیپ من توده عظیمی از گرد و غبار و شن را در حالی که در کنار جاده C56 به سمت شرق می‌دویدم پرتاب می‌کرد و از ترافیک اجتناب می‌کردم. از درون احساس بیماری کردم. هنوز صدای هیمایا را از پشت تلفن می شنیدم. 'آنها می آیند. عباسی می آیند! بین اشک زمزمه کرد صدای تیراندازی را در پس زمینه شنیدم. به او گفتم که دو فرزندمان را به زیرزمین ببرند و خودشان را داخل کمد انباری زیر پله ها حبس کنند.

    سعی کردم با پلیس محلی و استانی تماس بگیرم، اما خطوط شلوغ بود. من همسایه هایم را امتحان کردم، اما هیچ کس نگرفت. صفحه رادیوی ماشینم را چرخاندم، اما همه ایستگاه ها خاموش بودند. پس از اتصال آن به رادیو اینترنتی تلفنم، صبح زود خبر رسید: نایروبی به دست شورشیان افتاده بود.

    آشوبگران ساختمان های دولتی را غارت می کردند و کشور در هرج و مرج بود. از زمانی که فاش شد که مقامات دولتی بیش از یک میلیارد دلار برای صادرات غذا به کشورهای خاورمیانه رشوه دریافت کرده اند، می دانستم که اتفاقی وحشتناک فقط مسئله زمان است. در کنیا گرسنه های زیادی وجود داشت که نمی توانستند چنین رسوایی را فراموش کنند.

    پس از عبور از یک ماشین خراب، جاده شرق پاک شد و به من اجازه داد در جاده رانندگی کنم. در همین حال، ده‌ها اتومبیلی که به سمت غرب حرکت می‌کردند، مملو از چمدان و اثاثیه منزل بودند. دیری نگذشت که فهمیدم چرا. آخرین تپه را پاک کردم تا شهرم، نجورو، و ستون های دود برخاسته از آن را پیدا کنم.

    خیابان ها مملو از سوراخ های گلوله بود و هنوز از دور شلیک می شد. خانه ها و مغازه ها در خاکستر ایستاده بودند. اجساد، همسایه ها، افرادی که روزی با آنها چای نوشیده بودم، بی جان در خیابان ها دراز کشیده بودند. چند ماشین از آنجا عبور کردند، اما همه آنها به سمت شمال به سمت شهر ناکورو حرکت کردند.

    فقط به خانه‌ام رسیدم که در را لگد زده دیدم. تفنگ در دست، وارد شدم و با دقت به صدای مزاحمان گوش دادم. اتاق نشیمن و اثاثیه اتاق ناهارخوری واژگون بود و چیزهای ارزشمندی که داشتیم گم شده بود. در زیرزمین تکه تکه شده بود و به طور شل از لولاهایش آویزان شده بود. رد خونی اثر دست از پله ها به آشپزخانه منتهی می شود. با احتیاط مسیر را دنبال کردم، انگشتم دور ماشه تفنگ سفت شد.

    خانواده ام را دیدم که در جزیره آشپزخانه دراز کشیده بودند. روی یخچال کلماتی با خون نوشته شده بود: «ما را از خوردن گوشت بوته منع می کنید. ما به جای آن خانواده شما را می خوریم.

    ***

    دو ماه از مرگ آیو و هالی در یک درگیری می گذرد. ما یک گله کامل از حیوانات وحشی را از یک مهمانی شکار غیرقانونی متشکل از هشتاد مرد نجات دادیم. ما نتوانستیم همه آنها را بکشیم، اما آنقدر کشتیم که بقیه را بترسانیم. من تنها بودم و می دانستم که زمان من به زودی فرا می رسد، اگر نه توسط شکارچیان، بلکه توسط خود جنگل.

    روزهایم را با قدم زدن در مسیر گشت زنی در میان جنگل و دشت های ذخیره گاه سپری می کردم و گله ها را تماشا می کردم که به زندگی آرام خود ادامه می دهند. من آنچه را که نیاز داشتم از انبارهای مخفی تیمم برداشتم. من شکارچیان محلی را تعقیب کردم تا مطمئن شوم آنها فقط آنچه را که نیاز داشتند می کشند، و تا آنجا که می توانستم با تفنگ تک تیرانداز خود را ترساندم.

    با فرا رسیدن زمستان در سرتاسر کشور، تعداد گروه‌های شکارچیان غیرقانونی افزایش یافت و آنها بیشتر ضربه زدند. چند هفته، شکارچیان غیرقانونی به دو یا چند انتهای پارک حمله کردند و من را مجبور کردند که از کدام گله‌ها محافظت کنم. آن روزها سخت ترین روزها بود. حیوانات خانواده من بودند و این وحشی ها من را مجبور کردند تصمیم بگیرم چه کسی را نجات دهم و چه کسی را بمیرم.

    بالاخره روزی رسید که چاره ای نبود. تبلت من چهار طرف شکار غیرقانونی را ثبت کرد که به یکباره وارد قلمرو من شدند. یکی از طرفین، که در مجموع شانزده نفر بود، راه خود را در جنگل طی می کرد. آنها به سمت خانواده کدری می رفتند.

    ***

    کشیش و دوست من، دوما، از ناکورو، به محض شنیدن آمدند. آنها به من کمک کردند خانواده ام را در ملحفه بپوشانم. سپس به من کمک کردند تا قبرهایشان را در قبرستان روستا کندم. با هر بیل خاکی که بیرون می آوردم، احساس می کردم درونم خالی می شود.

    سخنان دعای کشیش را به خاطر نمی آورم. در آن زمان، فقط می‌توانستم به تپه‌های خاکی تازه‌ای که خانواده‌ام را پوشانده بود، خیره شوم، نام‌های هیمایا، عیسی و موسی که روی صلیب‌های چوبی نوشته شده بود و روی قلبم نقش بسته بود.

    دوما در حالی که دستش را روی شانه من گذاشت گفت: «متاسفم دوست من». «پلیس خواهد آمد. عدالتت را به تو خواهند داد. بهت قول میدم."

    سرم را تکان دادم. "عدالت از آنها حاصل نخواهد شد. اما آن را خواهم داشت.»

    کشیش دور قبرها قدم زد و مقابل من ایستاد. "پسرم، من واقعا برای از دست دادن شما متاسفم. آنها را دوباره در بهشت ​​خواهید دید. اکنون خداوند از آنها مراقبت خواهد کرد.»

    «تو برای بهبودی به زمان نیاز داری، عباسی. دوما گفت: با ما به ناکورو برگرد. "بیا پیش من بمان. من و همسرم از شما مراقبت خواهیم کرد.»

    «نه، متاسفم، دوما. آن مردانی که این کار را کردند، گفتند گوشت بوته می خواهند. وقتی برای شکار بروند منتظر آنها خواهم بود.»

    کشیش با تمسخر گفت: «عباسی، انتقام نمی تواند تمام چیزی باشد که برای آن زندگی می کنید.»

    "این تنها چیزی است که برای من باقی مانده است."

    «نه پسرم. شما هنوز خاطره آنها را دارید، اکنون و همیشه. از خود بپرسید چگونه می خواهید زندگی کنید تا به آن احترام بگذارید.»

    ***

    ماموریت انجام شد. شکارچیان غیرقانونی رفته بودند. روی زمین دراز کشیده بودم و سعی می کردم سرعت جریان خون از شکمم را کاهش دهم. غمگین نبودم من نمی ترسیدم به زودی دوباره خانواده ام را می دیدم.

    صدای قدم هایی را جلوتر از خودم شنیدم. قلبم تند تند زد فکر کردم به همه آنها شلیک کرده ام. در حالی که بوته های جلوی من تکان می خوردند دنبال تفنگم گشتم. سپس او ظاهر شد.

    کدهاری لحظه ای ایستاد، غر زد و سپس به سمت من حرکت کرد. تفنگم را کنار گذاشتم، چشمانم را بستم و خودم را آماده کردم.

    وقتی چشمانم را باز کردم، کوداری را دیدم که بر فراز بدن بی دفاعم بلند شده بود و به من خیره شده بود. چشمان درشت او به زبانی صحبت می کرد که من می توانستم بفهمم. او در آن لحظه همه چیز را به من گفت. غرغر کرد و به سمت راست من رفت و نشست. دستش را به سمت من دراز کرد و آن را گرفت. کدهری تا آخر با من نشست. 

    *******

    لینک های سری جنگ های آب و هوایی WWIII

    چگونه 2 درصد گرمایش جهانی منجر به جنگ جهانی می شود: جنگ جهانی سوم، جنگ های اقلیمی P1

    جنگ جهانی سوم اقلیمی: روایت ها

    ایالات متحده و مکزیک، داستان یک مرز: جنگ جهانی سوم آب و هوا P2

    چین، انتقام اژدهای زرد: WWIII Climate Wars P3

    کانادا و استرالیا، A Deal Gone Bad: WWIII Climate Wars P4

    اروپا، قلعه بریتانیا: WWIII Climate Wars P5

    روسیه، تولدی در مزرعه: جنگ جهانی سوم اقلیمی P6

    هند، Waiting for Ghosts: WWIII Climate Wars P7

    خاورمیانه، بازگشت به بیابان ها: جنگ جهانی سوم، جنگ های آب و هوایی P8

    آسیای جنوب شرقی، غرق شدن در گذشته شما: جنگ جهانی سوم، جنگ های آب و هوایی P9

    آمریکای جنوبی، انقلاب: جنگ جهانی سوم جنگ های آب و هوایی P11

    جنگ جهانی سوم: ژئوپلیتیک تغییرات اقلیمی

    ایالات متحده در مقابل مکزیک: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    چین، ظهور یک رهبر جدید جهانی: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    کانادا و استرالیا، قلعه های یخ و آتش: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    اروپا، ظهور رژیم های وحشیانه: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    روسیه، امپراتوری پاسخ می دهد: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    هند، قحطی و خانواده‌ها: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    خاورمیانه، فروپاشی و رادیکال شدن جهان عرب: ژئوپلیتیک تغییرات اقلیمی

    آسیای جنوب شرقی، فروپاشی ببرها: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    آفریقا، قاره قحطی و جنگ: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    آمریکای جنوبی، قاره انقلاب: ژئوپلیتیک تغییرات آب و هوا

    جنگ جهانی سوم اقلیمی: چه کاری می توان انجام داد

    دولت ها و توافق جهانی جدید: پایان جنگ های آب و هوایی P12

    آنچه می توانید در مورد تغییرات آب و هوایی انجام دهید: پایان جنگ های آب و هوایی P13

    به روز رسانی برنامه ریزی شده بعدی برای این پیش بینی

    2021-03-08

    مراجع پیش بینی

    پیوندهای محبوب و سازمانی زیر برای این پیش‌بینی ارجاع داده شد:

    پیوندهای Quantumrun زیر برای این پیش بینی ارجاع داده شدند: